همیشه


همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،


 
همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد


 
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،


 
همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد


 
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد


 
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند


 
و نه طبیبیست که مرا درمان کند


 
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار


 
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست


 
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست


 
شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم


 
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،


 
همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد


 
آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،


 
بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!


 
آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...


 
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،


 
تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم


 
همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،


 
همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،


 
اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟


 
یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی


 
دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،


میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!



این نظر توسط تنها در تاریخ 1390/11/17/1 و 0:21 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

چه قدر خالی ست باران

یک دل هم درآن پر نمی زند!

جان می دهد برایِ بی تو مردن

تا بند نیامده

باید رفت

تنها چترها می فهمند باران را


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: