و اما زمانیكه كنار هیچ كس نشسته ام و به آوای آنانكه از سكوت لبریزند گوش فرا می دهم ، به یاد لحظه هایی می افتم كه در كنار تو،همه چیز رنگی بود و پر از ترانه ...
و پرواز از نگاه گره خورده ی ما آغاز می شد و به دریا می رسید ...
در آب می رقصیدو با موج به خدا سلام می كرد ...
در هم فرو می رفتیم من ، تو، دریا،موج و خدا ....
همیشه نگرانم ...
همیشه منتظرم....
و همیشه می گردم ....
نگران از دیدن دوباره ی چشمان پر مهر تو زمانی كه رو به روی نگاه خسته ام غرق سكوت و خاطره می شوند ....
منتظرم ، به امید لحظه ای كه دیگر نباشی.... چه در خیالم ،چه در نگاهم ....
و همیشه می گردم به دنبال جاییكه
پنهان كنم اشكهای بی گناهم را ....