ضبط صوت را از کنار سرش برداشت.
رو به پیرزن کرد و گفت:
... « بیدار شو، بیدار شو زن، آخر صداس خروپوفت رو ضبط کردم، دیگه نمیتونی انکار کنی.»
...
اما پیرزن بیدار نشد.
شب که می شد، پیرمرد با صدای ضبط صوت به خواب فرو رفت
این نظر توسط سیوستان در تاریخ 1391/2/25/1 و 13:36 دقیقه ارسال شده است | |||
<-CommentGAvator-> |
شاید دارم عادت میکنم.... مثل مرد قصه تون... اما.... دوست ندارم وقتی متوجه بشم که دیر بشه... ........... مفهوم قصه تون تلنگری بود بهم.... ممنون از دفتر نوشته زیباتون |